عکس افطاری ۱۴۰۱
مریمانه
۱.۱k
۱.۹k

افطاری ۱۴۰۱

۱۹ فروردین ۰۱
سلام و هزاران سلام به روی ماه همگیتون
طاعات و عبادات همگی قبول باشه.🥰
بهار دل ها بر همگی مبارک.

بلاخره بعد از قرنی پست جدید گذاشتم.
کامنتدونی پست قبلی داشت بهم التماس میکرد که من دیگه جا ندارم.جون هر کی دوست داری یه چیزی بفرست من زیر بار این همه کامنت دارم له میشم.🥴چند نفرتون هم ازم خواسته بودین پست جدید بذارم ولی امروز کامنت زینب جان(nafas.cook) تلنگر آخر رو زد و دل از اون کباب مرغ تابه ای کندم🥴😂
ممنونم از همه تون که این همه مدت عکس تکراری من رو پذیرا بودین و زیر اون پست کذایی باهام در ارتباط بودین😂
بلاخره یه تغییر دکوراسیونی دادم🥴


خدای شکوفه های گیلاس
خدای فروردین قشنگ
خدای بهار در بهار این روزها
ازت ممنون و سپاسگزارم که یه بار دیگه ماه رمضان قشنگت رو دیدم،
و دوباره توی این ماه عزیز نوای قشنگ دعای سحر رو
می شنوم.
خدایا ممنونم از تو به خاطر این همه زیبایی.

خدای خوبم
یه وقتایی دلم هوای بچگیهامو میکنه.
اون موقعی که تو برام توی ابرها بودی و خیلی بزرگ و سختگیر برام جلوه میکردی...
ازت می ترسیدم و در عین حال دوست داشتم بفهمم چطور خدایی هستی...
به من گفته بودن اگه قسم دروغ بخوری خدا کورت میکنه
یادته با چه دلهره ای این رو تو عالم بچگیم امتحان کردم؟
که ببینم از تو آسمونها چطور من رو کور میکنی؟ اولین قدم های من برای شناختت این طور خام و کودکانه بود اما پر از معنا...
اون روز من رو کور نکردی ولی چشمم رو روی مهربانی خودت باز کردی...
فهمیدم اونقدرام که بهم گفتن بداخلاق نیستی...
چقدر دلم اون جسارت بچگیم رو میخواد...
دلم اون جرئت و شهامت برای شناخت بهترت رو میخواد...

خدایا؟
یه وقتهایی میگم کاش هنوز اون ترس رو داشتم.
کاش هنوز نمیفهمیدم که تو چقدر مهربانی و ارحم الراحمین یکی از بارزترین صفاتت هست.
کاش ستّار العیوب بودنت رو نمیدونستم،
کاش رفیق بودنت و توّاب بودنت رو نمیدونستم،
کاشکی انقدر به من لطف نداشتی که حالا به هوای مهربان بودنت به امید توّاب بودنت دست و پام از مسیر درست بلغزه...

من رو ببخش که بعد از شناختت نسبت به خیلی چیزها کور شدم...
نسبت به هزاران هزار نعمتی که به من دادی کور شدم و دلم بیشترش رو خواست...
نسبت به گناهان کوچیک و بزرگ کور شدم و وجودم رو بهشون آلوده کردم...

خدایا؟ یادته اون روزی که خام و کودکانه قسم دروغ خوردم و چشمام رو محکم بسته بودم؟
هر لحظه میترسیدم نکنه کور شده باشم و نتونم ببینم.
یادته بعد از باز شدن چشمهام چقدر خوشحال شدم و خیالم راحت شد؟

ای کاش کور شدن اون مفهومی بود که توی ۶ سالگی دریافت کرده بودم.
ای کاش کور شدن فقط از بین رفتن بینایی چشم بود...
کاش بینایی چشمم ازدست میرفت اما چشم دلم کور نمیشد...

خدای خوبم؟
مهربان ترین؟
میشه الانم مثل بچگیهام طوری بشه که بفهمم کور نشدم؟
که دلم شاد بشه و خیالم راحت بشه‌؟
میشه چشم دلم رو باز کنم و متوجه بشم که میتونم نعمتهات رو خوبی هات رو ببینم؟
که بدونم کور نشدم؟
که شوق دوباره دیدن حالم رو دگرگون کنه؟

من رو ببخش که بنده خوبی نبودم...
ببخش که از نعمتهایی که دادی بد استفاده کردم...
یا ارحم الراحمین دلهامون رو به نور هدایتت بیدار کن
چشم معرفتمون رو باز و روشن نگه دار...
نگذار کور بشیم...
خدای شکوفه های گیلاس


...